۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

به قلم علیرضا نوری‌زاده ------------- جریانِ محاکمه و اعدام زنده‌یاد محمدرضا عاملی‌تهرانی


******   داستان پرونده آتش سوزی سینما رکس آبادان   *****





منصور وار گر ببرندم به پای دار.
هرگز چهره‌اش با آن روشنایی‌های مهر و عاطفه، آلوده به ظلمت، التماس و التجا نشد. دکتر از آن دست انسان‌ها بود که مرگ را لحظه رسیدن به خلوت آزادی می‌دانند نوعی شوق داشت برای پیوستن به آرامش فنا شدن. اگر چه عارف نبود و هفت منزل را نرفته بود اما شاید چون «عطار» یک شبه نوری در دلش تابیده بود از فره حافظ ایران و از برکت همین استحاله بود که هفت منزل و شهر را یک شبه می‌پیمود و منصور وار زیر سردار «اناالحق» می‌زد.
یادم نمی‌رود روزی را که در مقام وزیر اطلاعات کابینه شریف امامی به من و یکی از دوستانم در اطلاعات تلفن زد. دوست من نسبت به پرونده‌هایی که با دکتر در جنبش پان‌ایرانیسم داشت، شیفته او بود و می‌خواست به من بقبولاند که این یکی از دسته «حضرات نو نوار شده‌های نفتی» و از جمع عقابان و زاغان و بازان اوپک نیست!
به دیدنش رفتیم. یک بار دیگر در مجلسی که شریف امامی با سردبیران مطبوعات داشت دقایقی او را دیده بودم. خیلی صمیمانه از چند نوشته من ستایش کرده بود. و بویژه در مورد مطلبی که پیرامون «تعدیات و ظلم، دوایر دانشجویی سفارتخانه‌های ایران در خارج نسبت به دانشجویان» نوشته بودم، اظهار داشت این نوشته را به آقای شریف امامی دادم و ایشان دستور دادند که کلیه پاسپورت‌های دانشجویان بدون توجه به ایدئولوژی سیاسی تمدید شود.
یک بار دیگر دیده بودمش، اما این بار در دفترش، همراه با دوست هم قلم بدون حضور دیگری نشسته بودیم. بی‌مقدمه گفتم: آقای دکتر عاملی روزگاری شما برای ما مظهر پاکی و وطن‌پرستی بودید و حضور شما در حزب رستاخیز برای ما قابل قبول نبود. حداقل خودتان می‌دانستید طرح ساختن حزب واحد پیشنهاد توده‌ای‌های سابق و لاحق است. چرا قبول کردید؟ با همان لبخند جاودانه که هرگز از لبانش ترک نمی‌شد، گفت: بله حزب یک اشتباه بزرگ بود ولی من همیشه گمان می‌کردم که می‌توان از درون آن یک جمع اندیشمند معتقد به عدالت اجتماعی بیرون آورد و با بهره‌گیری از امکانات حزب، زمینه را برای تربیت سیاسی مردم فراهم کرد. اما متاسفانه بعد از چندی حزب به تشکیلات «بوروکراتیک فامیلی» تبدیل شد.
دکتر عاملی خیلی حرف زد. برایمان گفت که وقتی وزیر شده بود بی‌خبر از این گزینش در روستایی شمالی گرم مطالعه بوده و چون «پادشاه وطنم دستور داد: حالا که کشور به شما نیاز دارد باید در این سنگر انجام وظیفه کنید» پذیرفتم. از آن روز با صراحت اعلام کرد:
از این پس مطبوعات و وزارت اطلاعات دو دوست و همدل خواهند بود. سانسور لغو شده، و ما فقط پشتیبان شما خواهیم بود.
وقتی می‌خواستیم از او جدا شویم، دکتر پرونده‌ای را از کشو میزش بیرون آورد و گفت: می‌خواهم موضوع بسیار مهمی را با شما در میان بگذارم. شگفت‌زده نگاهش کردیم با ما؟
بله. دو روز قبل همه شما خبر دستگیری شخصی به نام «عاشور» را در عراق و تحویل شدن او به دولت ایران را منتشر کردید. و البته اشاره کوتاهی هم داشتید که این شخص عامل به آتش کشیدن سینما رکس آبادان است. این پرونده شرح بازجویی اوست و همه مدارک و مستندات مربوط به این جنایت و مسببین و مجریان آن در اینجا گردآوری شده است.
دوست من از جایش برخاست و به طرف میز دکتر رفت تا نگاهی به پرونده بیاندازد. دکتر عاملی خود پرونده را باز کرد و گفت: بله من با بحث و جدل زیاد با آقای نخست وزیر و تیمسار مقدم جلوی انتشار اعترافات عاشور را گرفته‌ام.
پرسیدم: چرا؟
دکتر پاسخ داد: چون او از نخستین لحظات بازجویی با دقیق‌ترین جزییات گفته است که طرح آتش زدن سینماها در منزل امام خمینی در نجف تدارک شده و او و سه تن دیگر که دستگیر شده‌اند به پنج هزار دینار عراقی و یازده هزار دلار جهت انجام ماموریت تخریبی خود به ایران آمده‌اند. مواد منفجره و آتش‌زای مورد نیاز آنها را شخصی به نام فواد کریمی در آبادان در اختیارشان گذاشته.
باور کردنی نبود ولی مدارکی که دکتر در اختیار داشت جای انکار باقی نمی‌گذاشت که با حضور احمد خمینی، شیخ هادی غفاری و هادی مدرسی فاجعه سینما رکس برنامه‌ریزی شده و بعد از اجرای برنامه نیز بر طبق اوراقی که از همدستان فواد کریمی و عاشور به دست آمده بود، با نقشه‌ای دقیق، دولت به دست داشتن در این کار متهم می‌شد.
جالب اینکه در یکی از ده‌ها اعلامیه‌های که از خانه فواد کریمی به دست آمده بود و یک هفته پیش از به آتش کشیده شدن سینما در چاپخانه (حصیری) خرمشهر به چاپ رسیده بود جملاتی چنین به چشم می‌خورد (سلام بر ملت قهرمان و مسلمان ایران، جلادان شاه بار دیگر جنایت تازه مرتکب شدند و هنگامی که به همت جمعی از دانشجویان، مردم مبارز آبادان مشغول تماشای فیلمی از جنایات شاه بودند سینما را به آتش کشیده و به دستور رییس شهربانی جلاد آبادان درهای سینما را به روی مردم روزه‌دار بستند.)
یکبار دیگر عامل را در شبی دیدم که بر پای سند آزادی مطبوعات همراه با آزمون و نمایندگان مطبوعات امضاء گذاشت و فردا روزنامه‌ها نوشتند: پایان سانسور! یادم هست روزی که توطئه آتش زدن تهران در آن یکشنبه شوم به انجام رسید نخستین نقطه‌ای که به آتش کشیده شد وزارت اطلاعات بود و مخصوصاً دفتر وزیر را سوزانده بودند تا همراه نقشها و یادها، پرونده آتش سوزی سینما رکس را که دکتر عاملی تهرانی، در اختیار داشت به شعله‌ها بسپارند و ننگ افشای این راز را از دامان عاملانش پاک کنند.
دو هفته‌ای بود که آقای خمینی قدرت را در دست داشت، نخستین تیر باران‌ها ۴ ژنرال را در خون نشانده بود حالا همه نگران بودند و هر روز هر که در گذشته نقشی هر چند صالح در اداره امور داشت بیمناک و مضطرب چشم انتظار بود که سراغش بیایند. بعد از ظهر یک روز اسفند بعد از گفتگویی طولانی با بزرگان همراه با یکی از بستگان دکتر عاملی به دیدنش رفتیم. بازرگان افسوس می‌خورد که چرا باید این آدم با رژیم قبلی همکاری کند حال آنکه او از صالحین است.
همین گفته برای ما قوت قلبی شد که دکتر همین روزها آزاد می‌شود، مطمئن بودیم حتی در یک دادگاه بلشویکی هم عاملی از هر مجازاتی معاف است. تازه شروع کرده بودند زندانیها را در قصر و اوین مستقر کردن، اما عاملی بین آنها نبود. به صباغیان تلفن کردیم. شماره برادرش را داد مکه با محمد غرضی زیر نظر برادران چمران ساواک را تحویل گرفته بودند با کمیته (فردوست) و یکی از روسای نظامی ساواک مشغول منظم کردن اسناد و بیرون بردن مدارک وابستگی بعضی از روحانیون انقلابی!! و سران رژیم به ساواک بودند.
صباغیان بعد از چند پرس و جو تایید کرد که دکتر عاملی در کمیته سلطنت آباد است.
به راه افتادیم و بعد از ساعتی در یکی از اطاق‌های ضلع شمالی ساواک، او را دیدیم. ناسیونالیست بزرگ، ایران چشمانش از اشک پر می‌شد و سرود ای ایران به لرزه‌اش می‌آورد.
لباس کارگری به تنش کرده بودند با جاور و سطلی در دست. آنقدر در همین چند روز لاغر شده بود که نمی‌شد او را شناخت. موقع ملاقات دو یا سه پاسدار که از خطابشان به یکدیگر به عنوان رفیق کجایی هستند می‌شد فهمید بالای سر دکتر ایستاده‌اند و وقتی تاثر مرا دیدند، یکیشان گفت: رفیق به حال اینها متاثر می‌شوی؟ اینها زالوهایی هستند که خون خلق را مکیده‌اند!
دکتر نگاهی به آنها کرد و گفت: من خون خلق را مکیده‌ام؟
و بعد بی‌آنکه اعتنایی به خنده آنها کند گفت: خردم کرده‌اید، فکرش را بکن با مسلسل مرا می‌برند تا توالت‌ها را تمیز کنم. زمین‌ها را بشویم. فکرش را بکن! اینها همه معاود عراقی‌اند که دارند انتقام شکست‌هایشان را از ایرانیان می‌گیرند باور کن از زندگی خسته شده‌ام و.
نتوانستم طاقت بیاورم، بیرون آمدم و ماجرا را به بازرگان گفتم، زنده یاد داریوش فروهر در مورد دکتر عاملی بدلیل لحظات مشترکی که در گذشته داشتند و خیلی تلاش کرد اما دکتر رازی با خود داشت که نمی‌شد حفظش کرد. ساعت ۱۱ شب بود که او را آوردند، آنقدر لاغر شده بود که به زحمت خود را سرپا نگاه می‌داشت. آن شب شوم‌ترین شب زندان قصر بود در بازجویی به دکتر عاملی قول داده بودند اگر در دادگاه سخنی از سینما رکس نگوید حداکثر به دو سال زندان قابل عفو محکوم خواهد شد. آن شب خیلی از ژنرال‌ها هم بودند. چهره‌های سیاسی گذشته را نیز شکسته و ویران شده می‌توانستی ببینی. با این همه چهره عاملی با همه ضعف و شکستگی، با همان لبخند جاودانه از دیگران متمایز بود. خلخالی رییس دادگاه بود. زواره‌ای بازپرس و منشی و برادر خلیل طهماسبی تروریست فدایی اسلامی و ربانی املشی اعضای دادگاه هادی غفاری نیز حاضر بود. ادعانامه‌ای که علیه دکتر عاملی تنظیم شده بود آن قدر مسخره بود که حتی تماشاچیان دادگاه که اغلب پاسدار و یا از خانواده چریک‌ها بودند خنده‌شان گرفت. (دکتر عاملی‌تهرانی یکی از عوامل کشتار ۱۷ شهریور، و از افرادی بوده که پایه‌های رژیم را مستحکم‌تر کرده و او با فساد اخلاق و .) جملات را نمی‌شنیدم. دکتر مثل سیاوش پاکیزه و مطهر آماده بود که به میانه آتش برود.
آرام برخاست و با شهامت تحسین بر انگیزی گفت: شما مرا محاکمه نمی‌کنید بلکه شما دارید ایران را محاکمه می‌کنید. سلمان پارسی ما شما را از جهالت و گمراهی بیرون آورد. امروز نیز انسان‌ها را در سینما رکس زنده به گور کردید و به آتش کشیدید تا از بوی گوشت سوخته پانصد ایرانی سرمست شوید. دکتر می‌گفت و می‌خروشید. چند بار خواستند ساکتش کنند حتی یک بار خلخالی گفت: به جای این حرف‌ها توبه کن تا محکوم به زندان شوی و در زندان ما تبدیل به آدم گردی!
دکتر فریاد زد شما، شما مرا آدم کنید مرا که با یزدانم الفت و عشق دارم، آدم کنید؟!
ساعت ۲ آرای را خواندند دکتر را به ده سال محکوم کرده بودند. برادر زاده بازرگان آمده بود که به خلخالی دستور بازرگان را ابلاغ کند. روی کاغذی بازرگان با عجله نوشته بود (حجت الاسلام خلخالی با موافقت امام هیچکس را تیر باران نکنید و آقای عاملی‌تهرانی را به سلطنت آباد عودت دهید).
صدای تیر بلند شد. همه وحشت زده به طرف حیاط دویدند. دکتر روی زمین افتاده بود و خلخالی با هفت تیری که از خانه هویدا دزدیده بود بالای سرش!
یکی از افسران زندانی ساعتی بعد با چشم گریان گفت: وقتی دکتر را از دادگاه به سلول باز می‌گرداندند خلخالی گفته بود: توی وزیرهای شاه تو خیلی خوشگل بودی.
لحظاتی بعد به دستور خلخالی او را به حیاط آورده بودند و قبل از بقیه کسانی که قرار بود اعدام شوند، به دست خود خلخالی تیر باران شده بودند. می‌گریستم و راه می‌رفتم. تا سه راه زندان پیاده آمدم.
و جمله دکتر توی گوشم زنگ می‌زد. آخرین جمله‌اش: به همسرم و به یارانم بگویید دیگر به من نیاندیشند فقط در اندیشه ایران باشند!
با درود به روان پاک دکتر محمدرضا عاملی‌تهرانی (آژیر)
برگرفته از:  http://pan-iranist.net/